مهمان جدید
پاشا جونم عزیز مامان الان که دارم مینویسم تو تقریبآ 5سالته من تازه شروع کردم این وبلاگ رو بنویسم ولی بهت قول میدم زود برسونم به زمان حال مطمئن باش تک تک روزهایی که تو وارد خانواده ما شدی رو یادمه روزهایی که اگر تو توی زندگیمون نبودی خیلی سخت میگذشت ومن همین جا هزار بار خدا روشکر میکنم که پسر گلی مثل تو رو به ما داد الان که دارم مینویسم چند وقته که متوجه شدیم که یک خواهر یا برادر داره به جمع خانوادمون اضافه میشی همگی خوشحالیم و بی صبرانه منتظر به دنیا اومدنش هستیم و آرزو میکنم که تمام خصوصیات اخلاقی خوب تو رو داشته باشه (صبور ،خیلی مهربون،عاقل،باهوش والبته خیلی شیطون) می خوام این وبلاگ رو برای هر دوتاتون ...
نویسنده :
رویا
18:50
یه سری از عکس هات تا یکسالگیت
هر وقت این عکسها رو میبینم نفسم بند میاد ودلم واسه اون وقتها تنگ میشه اینجا امام زاده داووده تو هم تقریبآ6ماهته بابا امیر پشت خره وایساده مراقبته کلی اصرار کردم که بزاره ازت یه عکس بگیرم ...
نویسنده :
رویا
16:24
مامانی من میخواد دندان در بیاره همه جا رو آبیاری میکرد
اینجا میتونستی دمر بشی وخیلی کنجکاو بودی که همه جا رو ببینی
زیبا ترین خنده دنیا.........
اولین سال سقایی (روز عاشورا)
جیگر مامان اینجا تقریبآ 2ماهته ببین چقدر ناز بودی ...
نویسنده :
رویا
14:37
بزرگ شدن پاشابه روایت تصویر
پاشا جان عزیز مامان تواین عکس 10روزت بودومن وباباامیر دهمین روز بود که لذت داشتن تو رو احساس میکردیم ...
نویسنده :
رویا
13:25
از بارداری تا بدنیا آمدنت
سلام فرشته من الان که دارم برات مینویسم دوباره همون حس خوبی دارم که تو،تودلم بودی اینقدر هیجان داشتم که خدا بدونه فقط دعا میکردم که صحیح وسالم باشی خوشگل وتپل .دکتر تاریخ تولدت رو1دی گفته بودما همگی شب یلدا رفتیم خونه مامان بزرگ دور هم بودیم خاله ها ودایی های من با بچه هاشون بودن ساعت 7بعدازظهر بابا امیر گفت بریم بیمارستان من دلم شور میزنه من وباباامیر با باباجون وعزیز رفتیم بیمارستان هدایت خیابان یخچال کلی با هم خندیدیم که الان چی بگیم باباتم دم در گفت مریض دارم ما باماشین رفتیم تو بیمارستان به بابات گفتم کجای من به مریض ها میخوره آخه تو اینقدر خوب بودی توی تمام اون مدت که تودلم بودی یه بارم اذیتم نکردی من همیشه حالم خوب بود اون رو...
نویسنده :
رویا
16:06