اینجا میتونستی دمر بشی وخیلی کنجکاو بودی که همه جا رو ببینی
زیبا ترین خنده دنیا.........
اولین سال سقایی (روز عاشورا)
جیگر مامان اینجا تقریبآ 2ماهته ببین چقدر ناز بودی ...
نویسنده :
رویا
14:37
بزرگ شدن پاشابه روایت تصویر
پاشا جان عزیز مامان تواین عکس 10روزت بودومن وباباامیر دهمین روز بود که لذت داشتن تو رو احساس میکردیم ...
نویسنده :
رویا
13:25
از بارداری تا بدنیا آمدنت
سلام فرشته من الان که دارم برات مینویسم دوباره همون حس خوبی دارم که تو،تودلم بودی اینقدر هیجان داشتم که خدا بدونه فقط دعا میکردم که صحیح وسالم باشی خوشگل وتپل .دکتر تاریخ تولدت رو1دی گفته بودما همگی شب یلدا رفتیم خونه مامان بزرگ دور هم بودیم خاله ها ودایی های من با بچه هاشون بودن ساعت 7بعدازظهر بابا امیر گفت بریم بیمارستان من دلم شور میزنه من وباباامیر با باباجون وعزیز رفتیم بیمارستان هدایت خیابان یخچال کلی با هم خندیدیم که الان چی بگیم باباتم دم در گفت مریض دارم ما باماشین رفتیم تو بیمارستان به بابات گفتم کجای من به مریض ها میخوره آخه تو اینقدر خوب بودی توی تمام اون مدت که تودلم بودی یه بارم اذیتم نکردی من همیشه حالم خوب بود اون رو...
نویسنده :
رویا
16:06
پاشا یک ساعت بعد از تولدش
می نویسم از تو، برای تو ای کودک دلبندم تا باشد گنجینه ای از خاطرات برای فردایت. آرزوی من و بابا امیربرای تو، همیشه یه دنیا عشق و شادی و سلامتی وموفقیت ...
نویسنده :
رویا
12:30